دلتنگی
بعضــــــی ها گـــــــ ـــــریه نمی کنند! اما از چشــ ــــــــ ـــــم هایشان معلوم است که اشکــــی به بزرگی یک سکــــــــــ ــــوت، گــــوشه ی چشمشان به کمیـــ ـــن نشسته
لول میخورند حول بی حوصلگی ام مردم حریص و رنگ پریده میان مردگان همی زیسته ام که زنده بودن را از یاد برده ام و زندگی را تلخ تلخ سر میکشم از پس شب های پر از بی خوابی دم و باز دمی رنگ گرفته از بی حوصلگی ، بی دلخوشی پلک میزنم و سر میچرخانم به سمت تمام سایه هایی که از کنارم در می شوند در امتداد کوچه های مسخ شده د تاریکی آری این منم شب گرد شهری به کوچکی یک سلول انفرادی..
نظرات شما عزیزان:
aliiscalimero.loxblog.com
Power By:
LoxBlog.Com |